محل تبلیغات شما



یادم نیست از کی و از کجا، ولی شنیدم یا خوندم، یکی میگفت وقتی میمیری، کسی که هستی، کسی که میتونستی باشی رو ملاقات میکنه. این اتفاق حسرت زیادی برای آدم به بار میاره و از آتش حسرت میسوزی. ادامه میداد همونطور که همین الان اگه استرس داشتی باشی، یا افسوس بخوری، یا ناراحت باشی گوشت‌های بدنت آب میشن و لاغر میشی و هزارتا مشکل به وجود میاد برات، مثل همونه، اینارو با مثال آتش مطرح کردن. آتش درونی. من از اونجا که عموما برای خودم می‌نویسم، یه توضیح اندکی میدم که هم
من خیلی از صحبتای جدید حوزه‌ی روانشناسی خوشم میاد. به نظرم یه زاویه‌ی دید خوشگلی به کلیت قضایا ارائه کرده و هرچی بیشتر میگذره بیشتر سعی میکنم این مدل فکری رو توی خودم ته‌نشین کنم. همه‌مون میدونیم درباره‌ی چی حرف میزنیم دیگه؟ بازی. همه‌چی بازیه. بهش میگن نظریه‌ی بازی‌ها فکر کنم. نمیدونم اسمش چیه. جالبش اینه که مصادیق بیرونی زیادی هم داره. به عنوان مثال، نظرتون راجع به رنج چیه؟ در واقع ما بهش میگیم رنج چون جونمون کم میشه.
خیلی مفاهیم وجود دارن، که بدون اینکه کوچک‌ترین اطلاعی از اینکه دقیقا‌ً چه چیزی هستن، استفاده میشن. قبول ندارین؟ مثلاً عبارت " کوول " ( یا برگردان فارسیش، باحال ). کسی میتونه به من بگه چه آدمی یا چه حرکتی دقیقاً باحاله؟ چه مرزی وجود داره برای باحال بودن یا نبودن؟ حقیقت امر اینه که چنین مرزی وجود نداره. ( اگر این مدل موضوعات رو تمایل دارین، این مطلب با عنوان " من خیلی خاصم " هم میتونه براتون جالب باشه ) وقتی چنین مرزی وجود نداره، ما چطور میتونیم هر روز و هر
: ))))) عنوان خوبی انتخاب کردم، احسنت. خب، چی داشتم میگفتم؟ آهان. میخواستم بگم از معدود کارای خوب و درستی که کردم این وبلاگ بوده. اول اینکه اسم نداره. این یعنی هر ضری بخوام میزنم. دوم اینکه مهم ترین مخاطبش خودمم؛ یعنی نه برای لذت بردن عزیزانی که تشریف میارن، بلکه برای اینکه چیزایی که تفت میدم به کارم بیان بعدن می‌نویسم. و خب این واقعاً بهم کمک کرده. وقتایی که میام میخونم خودمو، حس میکنم دمم گرم. حالا این فازو ندارم که چه عن خاصی هستم، بیشتر منظورم اینه که
چندین وقته که هرچی پله و نردبون و پل میچینم بین اتفاقا و رابطه‌ها رو کشف میکنم و براشون دلیل و توضیح دارم، بازم احساسات غلبه میکنه. بازم حس میکنم آدم تنهایی‌ام. اینا همه‌ش بخاطر آدمایی‌ایه که ارتباط زیادی باهاشون دارم. یه مشت افسرده و بی‌اراده؛ تاثیر مستقیمش شدم من. از همه‌شون خرفت‌تر شدم. خیلی هم حرفی ندارم. یعنی اصولن حرفی باقی نمیمونه. وقتی به خود این داستان و پروسه نگاه کنی، میبینی که چقدر آدما تاثیر دارن.

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

whiteshadows فروش عسل